معنی اثری از او هنری

حل جدول

اثری از او هنری

آخرین خنیاگر، آواز شهر، اصلاح دوباره، پز عالی، چرخ و فلک، چهار میلیون، داروی محبت، ستاره و عقاب، سنگ های غلتان، شهر آرام، قلب مغرب، کلم ها و پادشاه ها، گزارش شهرداری

لغت نامه دهخدا

هنری

هنری. [هَُن َ] (ص نسبی) اهل هنر. هنرمند. هنرور:
خواجه ٔ سید ابوسهل رئیس الرؤسا
احمدبن الحسن آن بارخدای هنری.
فرخی.
آن هنری خواجه ٔ جلیل چو دریاست
با هنربیشمار و گوهر بی عد.
منوچهری.
آفرین زآن هنری مرکب فرخ پی تو
که به یک شب ز بلاساغون آید به طراز.
منوچهری.
هنری سرفکنده چون لاله است
که کلاهش به سر ندوخته اند.
خاقانی.
هرکو هنری است و عیب خود گفت
با جان هنر قرین شمارش.
خاقانی.
|| دلیر: سام نریمان را پرسیدند که آرایش رزم چیست ؟ گفت: فر ارجمند شاه، دانش سپهبد بارای و مبارز هنری. (نوروزنامه).


خوش هنری

خوش هنری. [خوَش ْ / خُش ْ هَُ ن َ] (حامص مرکب) باهنری. صاحب هنری. با هنر خوب بودن:
صبا به خوش هنری هدهد سلیمان است
که مژده ٔ طرب از گلشن سبا آورد.
حافظ.


بی هنری

بی هنری. [هَُ ن َ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی بی هنر. بی وقوفی. ناکارآزمودگی. (ناظم الاطباء). || بی مایگی و بی کمالی. فقد فضیلت و کمال. بی کمالاتی:
چون سپیدار سر ز بی هنری
از ره مردمی فرونارند.
ناصرخسرو.
تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید، رسوا.
ناصرخسرو.
قاید بخت بود بی هنری.
سیف اسفرنگ.
از بی هنری و بی وفایی
یاران همه کرده زو جدایی.
نظامی.
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری.
حافظ.


هنری کردن

هنری کردن. [هَُ ن َ ک َ دَ] (مص مرکب) هنرمند ساختن. باهنر کردن. || شجاعت در کسی به وجود آوردن. دلیر کردن:
بر سر من تاج دین نهاده شود
دین هنری کرد و بردبار مرا.
ناصرخسرو.


کالبدشناسی هنری...

کالبدشناسی هنری. [ب َ / ب ُ ش ِ ی ِ هَُ ن َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) شناختن کالبد انسان و یا حیوان و یا احجام و اشکال از نظر هنر و استتیک.


او

او. (ضمیر) ضمیر غایب است نسبت به ذوی العقول چه غیر ذوی العقول را آن گویند. (برهان). و اکثر ضمیر آن هم به ذوی العقول آمده. (آنندراج) (هفت قلزم). کلمه ٔ اشاره است که بشخص غایب اشاره می کند و نیز ضمیر منفصل است در صورتی که مرجع آن شخص باشد. (از ناظم الاطباء). سوم شخص مفرد غائب (در حالت فاعلی و مضاف الیه بودن و در حالت مفعولی):
چون از آن روز برنیندیشی
که بریده شود در او انساب
وندر او بر گناهکار به عدل
قطره ناید مگر بلا ز سحاب.
ناصرخسرو.

اصطلاحات سینمایی

هنری

صفتی است برای آثار یا بازیگران شاخصی که برگزیده و گزیده کارند. مشخصه اصلی آنها اندیشه ورزی و اندیشه سازی است. آثاری چون « هامون » اثر جاودانه ی مهرجویی درایران وسه گانه ی کیلو فسکی (سفید، آبی، قرمز) درسینمای جهان اشخاصی مانند کوبریک درکارگردانی وبازیگر فقیدی چون مارلون براندو دردوران اوج بازیگری، نمونه ی بارز آثار واشخاص هنری هستند.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سبک هنری

سایاگ هنری

فرهنگ فارسی هوشیار

فیلم هنری

رخشاره ی هنری


هنری

باهنر، هنرمند

فرهنگ معین

هنری

آن چه که در آن هنر به کار رفته، هنرور، هنرمند. [خوانش: (~.) (ص نسب.) منسوب به هنر. ]

فرهنگ عمید

هنری

هنرمند، باهنر، اهل هنر،

ترکی به فارسی

او

او 2- آن

او

معادل ابجد

اثری از او هنری

991

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری